گلومو یه بغضی بغل کرده که محاله بذارم پیشت بشکنه از اول می دونستم آخر یه روز یکی بینمونو به هم می زنه نه اینکه غرورم اجازه نده تو عادت نداری به اشکای من تظاهر به بیرحمی دردآوره خودت رو یه لحظه بذار جای من... این روزها حرفی برای گفتن ندارم... بیشتر حرف هایم برای نگفتن اند... کسی نیست که روز عشق را برایم زیبا کند... خدا کند یکی از همین روزها که خیلی هم دور نیست یک من... خیلی وقت است دلم یک "اتفاق" می خواهد...
نظرات شما عزیزان:
|
About
در آن هنگام که دستان نسیمی سرد، میبرد ... از روی هر سنگ فرش خیابان پوسیده برگی زرد... در این اندیشه میمانم ، اگر روزی بیفتم از دو چشمانت ، کدامین باد خواهد برد تن زرد فرو پاشیده ی من را...؟؟ Archivesآبان 1398دی 1395 شهريور 1394 تير 1394 فروردين 1394 دی 1393 آذر 1393 تير 1393 خرداد 1393 آذر 1392 آبان 1392 شهريور 1392 تير 1392 خرداد 1392 ارديبهشت 1392 فروردين 1392 اسفند 1391 بهمن 1391 دی 1391 آذر 1391 آبان 1391 مهر 1391 شهريور 1391 مرداد 1391 تير 1391 خرداد 1391 ارديبهشت 1391 فروردين 1391 اسفند 1390 AuthorsزینبLinks
دلم تنگ است ومیدانم ازاین تنگی نمی میرم
تبادل
لینک هوشمند
SpecificLinkDump
کاربران آنلاين:
بازدیدها :
<-PollItems->
خبرنامه وب سایت: آمار وب سایت:
|