دنیای کاغذی من

شرمنده ام ، که بی تو ... نفس می کشم هنوز...

 

گلومو یه بغضی بغل کرده که

 

محاله بذارم پیشت بشکنه

 

از اول می دونستم آخر یه روز

 

یکی بینمونو به هم می زنه

 

 

 

نه اینکه غرورم اجازه نده

 

تو عادت نداری به اشکای من

 

تظاهر به بیرحمی دردآوره

 

خودت رو یه لحظه بذار جای من...

 

این روزها حرفی برای گفتن ندارم...

 

بیشتر حرف هایم برای نگفتن اند...

 

کسی نیست که روز عشق را برایم زیبا کند...

 

خدا کند یکی از همین روزها که خیلی هم دور نیست یک "اتفاق" که حتی خودم نمی دانم چیست رخ دهد...

 

من...

خیلی وقت است دلم یک "اتفاق" می خواهد...

 



نظرات شما عزیزان:

سمیه
ساعت10:56---14 بهمن 1391
مثلا خیلی اتفاقی من بیام پیشت

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





+نوشته شده در شنبه 23 دی 1391برچسب:,ساعت11:47توسط زینب | |