دنیای کاغذی من

شرمنده ام ، که بی تو ... نفس می کشم هنوز...

باز سکوت ، بازآرامش ، بازبستن چشم ، باز نگفتن و نشنیدن ...

چقدر آسونه هیچی نگی و سکوت کنی ...

سکوت و سکوت تا چند روز، بعد بذاری همه نجواهات فریاد بشن .

سکوت کردی ، آره سکوت کردی ، تا کی نمی دونی ، نه خب حالا وقت سکوته ، بذار تا بعد .

سکوت کن تا شاید چند روزی بتونی خودت باشی و خودت تنها و آروم ...

تابستون یه بار بارون اومد و امروز شاید بارون بیاد . بعدش پاییز و زمستون و آخرین فصل از کتاب عشق ...

زمستون که تموم شد قصه یا تموم میشه یا شروع ؟ این با خودته . با خودش ...

دیگه جنگی هم نیست اشکی هم نیست ...

امروز با عروسکهات مهربونتر شدی ... چرا ؟

صورتشون رو شستی و یه جای بهتر گذاشتیشون . گفتی گناه دارن ،

عروسکایی که هیچ کس باهاشون بازی نکرده واسه همین غمگینن ...

میگی یه عروسک دیگه برات بخره از اینا خوشحال تر به مناسبت تا آخر زمستون

که باز به دنیا نمیای مگه نه ..

یاد چند سالگیت افتادی ..

چی بگم

گفتم بیام بنویسم اما خب چیکار کنم دستام خالیه و دلم خالی تر ...

میام و میرم اما چیزی ندارم بنویسم . میگم یه شعری از یه جا بردارم و بذارم اینجا ...

اما هر شعری که منو ننوشته ...

باید بگردم و یه شعری پیدا کنم که واسه من نوشته شده باشه .

خب احمد شاملو رو هم گم کردم دنبالش نمی گردم .

پاهام خیلی خسته ن ، دستامم . دلم که دیگه گفتن نداره ..

خب میگم یه عکس بذارم میرم بگردم . اسمم رو توی گوگل می نویسم ...

شاید منو بشناسه . خیلی عکس هست یکیش خیلی گنگه و مبهم . نمیدونم .

میگم چقدر آشنا میبینم آدرسش همین جاست نه هیچکدومشون من نیستم ...

یکی چشامو خیره میکنه . من نیستم . می خوام باشم .

دلم میخواد تا چند روزی هم اگه شده برگردم ..

فقط چند روز به روزهای زیبای کودکی .

الهی ....



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





+نوشته شده در دو شنبه 26 تير 1391برچسب:,ساعت13:47توسط زینب | |