دنیای کاغذی من

شرمنده ام ، که بی تو ... نفس می کشم هنوز...

عزیز دل!
تو در پشت پرچین آسمانی كدام معنویت پنهان شده ای كه چشم مادی هیچ...
كبوتر اشتیاقی نمیتواند پیدایت كند؟
تو بر سجاده كدام ابر نماز میخوانی كه هر بار صاعقه ای آرزوی دیدارت را
به آتش میكشد؟
تو آیینه دار تجلی كدام صفت خداوندی كه همواره در مرز میان ظهور و اختفا گام میزنی؟
تو چگونه آشكاری كه دست دیدار هیچ چشمی به قامت بلند تو نمیرسد؟
و چگونه پنهانی كه همه ی وجود خبر از حضور تو می دهد؟
تو چگونه پنهانی كه هر سحر گاه چراغ آویخته بر افق را تو روشن می كنی و
به میانه ی آسمان می كشانی و هر غروب سوی آن را تو كم می كنی و در پشت
كوهها می نشانی؟
تو چگونه پنهانی كه حیات ما مرهون تنفس توست و آسمان بر دستان تو ایستاده
است و زمین با گام های تو استوار مانده است
تو چگونه پنهانی كه ما تنهاییهامان را به تو اقتدا می كنیم و در سبحه
جماعتمان رشته ی مودت تو را می یابیم؟
ما از آن به تمامی پنجره ها عشق می ورزیم و بر آستانه ی همه ی درهای رو
به افق سجده می بریم كه روزی پنجره ای تصویر روشن تو را قاب خواهد كرد و
دری پایبوس ظهور تو خواهد شد
ما تنهایان و بی كسان عالم,بی قرار آن لحظه ایم كه تو پشت به كعبه بسپاری
و با بشارت آمدنت جهان را طراوت ببخشی


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





+نوشته شده در چهار شنبه 18 تير 1393برچسب:,ساعت20:11توسط زینب | |