دنیای کاغذی من

شرمنده ام ، که بی تو ... نفس می کشم هنوز...

 

آقا! بیا که بی تو، پریشان شدن بس است.       از دوری تو، پاره گریبان شدن بس است.

کنعان دل، بدون تو شادی پذیر نیست       یوسف! ظهور کن که پریشان شدن بس است.

یعقوب، دیده ام چه قَدَر منتظر شود       یعنی مقیم کلبه احزان شدن بس است.

موی سپید و بخت سیاه مرا ببین      دیگر بیا که بی سر و سامان شدن بس است.

تا کی گناه پشت گناه ایّها العزیز؟      تا کی اسیر لذّت عصیان شدن؟ بس است.

خسته شدم از این همه بازی روزگار       مغلوب نفس خاطی و شیطان شدن بس است.

سر گرم زندگی شدنم را نگاه کن      بر سفره های غیر تو مهمان شدن بس است.

یک لحظه هم اجازه ندادی ببینمت      گفتی برو که دست به دامان شدن بس است.

باشد قبول، می روم امّا دعای تو      در حقّ من برای مسلمان شدن بس است.

دست مرا بگیر که عبدی فراری ام      دست مرا بگیر، گریزان شدن بس است.

اِحیا نما در این شب اَحیا، دل مرا      دل مردگی و این همه ویران شدن بس است.

آقا! بیا به حقّ شکاف سر علی (ع)       از داغ هجرت آتش سوزان شدن بس است.



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





+نوشته شده در چهار شنبه 18 تير 1393برچسب:,ساعت19:50توسط زینب | |