دنیای کاغذی من

شرمنده ام ، که بی تو ... نفس می کشم هنوز...

اسمان ریسمان

وقتی که اعتماد من از ریسمان عدالت آویزان بود

و در تمام شهر

چراغ های قلب مرا تکه تکه کردند

وقتی که چشمهای کودکانه ی عشق مرا

با دستمال تیره ی قانون می بستند

و از شقیقه های مضطرب آرزوی من

فواره های خون به بیرون می پاشید

وقتی که زندگی من دیگرچیزی نبود،

هیچ چیز جز تیک تاک ساعت دیواری

دریافتم که باید دیوانه باشم

باید باید باید عاشق نبود

مغز من هنوز لبریز از صدای وحشت پروانه ایست

 که او را در دفترم به سنجاقی مصلوب کردم



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





+نوشته شده در چهار شنبه 18 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت16:48توسط زینب | |