دنیای کاغذی من

شرمنده ام ، که بی تو ... نفس می کشم هنوز...

ب

عضی وقتها اسم خودمو بزرگ روی کاغذی سفید می نویسم و مدتها بهش خیره میشم.

 

سهم من از بودن ، دیدن و شنیدن خلاصه شده در یک اسم...

 

اسمی که سالهاست دنبال من راه افتاده و رهام نمی کنه !

 

گاهی دلم میخواد این وصله رو محکم بپیچم داخل یک بسته و برم کوه...

 

برم بالاترین جای ممکن و از همون جا پرتش کنم پایین!

 

بعد بشینم و دقیقه ای بدون اینکه کسی باشم با خودم خلوت کنم.

شاید کسی نبودن خیلی لذت بخش باشه ...



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





+نوشته شده در چهار شنبه 18 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت13:24توسط زینب | |