دنیای کاغذی من

شرمنده ام ، که بی تو ... نفس می کشم هنوز...


بچه ها حالم خیلی بده ...

 

دلم فقط گریه می خواد ...

 

خسته شدم از بس با خودم جنگیدم ...

 

الان تمام این متنو دارم با اشک می نویسم ... مثل همیشه که فقط نوشتن آرومم می کنه و بس...

 

اصولا آدمی نیستم که سریع میدون رو خالی کنم ولی الان کم آوردم ...

 

خسته شدم از .......

 

آخ خدا چقدر آزاردهندس رفتار بعضی از این بنده هات ......

 

خدایا داری حال و روزمو میبینی ...

 

چرا بهم نظر نمی کنی ...

 

چیه ؟؟؟ میخوای بازم قوی بشم ... می خوای بازم به ظاهر سنگ بشم ....

 

می خوای دیگه محل هیچکس نذارم ؟؟؟

 

خدایا چرا باهام حرف نمی زنی ؟؟؟؟؟؟

 

چرا آرومم نمی کنی ....؟؟؟؟؟؟

 

خدایا دارم می میرم .... پس آغوش گرمت کجاست که سیل اشکامو توش جمع کنی  و بگی :

 

بنده من آروم باش اگه آدما تنهات گذاشتن... اگه با رفتارشون آزارت دادن ... من هستم ...

 

اشکاتو بیار برای خودم ...

خدایا خسته شدم ........................



نظرات شما عزیزان:

باران66
ساعت3:50---24 مهر 1392
اييييييييييييييي خدااااااااااااااااااااااااااا

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





+نوشته شده در چهار شنبه 18 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت13:1توسط زینب | |