دنیای کاغذی من

شرمنده ام ، که بی تو ... نفس می کشم هنوز...

خسته ...

خدایا برگرد ..برگرد و ببین ..این چند روز را..ببین چگونه بیابان های

 بی کسی و تنهایی راسیر میکنم ..خدایا آفتاب سوزانت مرا از پا درآورده ..

 در این بیابان همه چیز و همه کس همچون سراب است ..

تا دلم را به چیزی خوش میکنم در یک لحظه دیگر نیست ...

همه جا خار است و من زمین میخورم ..خدایا زخمی ام ..از همه چیز ..

خدایا چرا عقربه ساعتم جلو نمیرود ..چرا نمیگذرد ..خدایا  تنها دنبال

 یک چاه آبم که گلوی ترک خوردهام را تر کنم ..

تادلم و قلبم یه آهی بکشد ... خدایا یک آبادی نشانم بده ..

دیگر طاقت ندارم ...از نفس افتاده ام ...خدایا برگرد ..

ببین حال امروزم را ..برگرد ......



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





+نوشته شده در چهار شنبه 18 ارديبهشت 1392برچسب:,ساعت13:0توسط زینب | |