دنیای کاغذی من

شرمنده ام ، که بی تو ... نفس می کشم هنوز...

خـــــدای من!

 نه آن قدر پاکم که کمــــــکم کنی

نه آن قدر بـــــــدم که رهایـــــــــم کنی

میان ایـــــن دو گمم !

 هم خود را و هــــم تو را آزار مـیدهم

 هر چه قدر تــــلاش می کنم نتوانستم آنــــی باشـم که تو خواســـتی

و هر گز دوســت ندارم آنی باشم کــه تو رهایـــــــم کنی ...

آن قدر بی تو تنهـــــا هستــم که بی تو یعــنی "هیـــچ" ....یعنـــی پـــــوچ .....

خــــــدایا پـس هیــچ وقـت رهــایم نکن.....

رهایم نکن وقتی کسی نیست تا دستم های تنهایم را بگیرد در دستانش

رهایم نکن وقتی اشک می ریزم و کسی نیست اشکایم را پاک کند بغلم کند سرم را روی سینه اش بگذارد و بگوید غصه نخور تا وقتی من کنارتم!

رهایم نکن وقتی با تمام وجودم صدایت میزنم

میخواهم که باشی حتی نزدیک تر از رگ گردن!



نظرات شما عزیزان:

setode
ساعت0:34---3 اسفند 1391
وبت خیلی قشنگهپاسخ:مررررررررررررررررررسی

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





+نوشته شده در پنج شنبه 3 اسفند 1391برچسب:,ساعت1:7توسط زینب | |