دنیای کاغذی من

شرمنده ام ، که بی تو ... نفس می کشم هنوز...

یا امام زمان

...


نوروز سال ۹۰ بود و من خیلی دلم برای مولام تنگ شده بود

در همان اولین جمعه سال با خودم عهد بستم

که تا ۴۰ جمعه نماز زیارت امام زمان عح را به نیت سلامتی و دیدار حضرت بخونم .

تا هفته ۳۶ خوندم و هیچ اتفاقی نیفتاد

ولی یک شب در خواب چشمم به وجود نازنین و دلربای حضرت

روشن شد .

در همان حال به حضرت عرض کردم :

شما که اینقدر زیبا و با معرفت هستید و اینقدر به فکر ما هستید

چرا تنهایید ؟

یه جمله گفت که وقتی این رو شنیدم از خواب پریدم و گریه کردم .

گفت :

تقصیر خودتونه . خودتون نمی خواید .



نظرات شما عزیزان:

Mohsen
ساعت18:14---13 اسفند 1391


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





+نوشته شده در چهار شنبه 2 اسفند 1391برچسب:,ساعت12:2توسط زینب | |