دنیای کاغذی من

شرمنده ام ، که بی تو ... نفس می کشم هنوز...

حـســــرتـــــــ عـمـــــــر مــــن شــــــده


دیــــــــــــــدن


کــربـــــــــــــلــــای تــــــــــــو ...

 


ح س ی ن

 

 

 

 

 اَلسَّلٰامُ عَلَیْكَ یٰا اَبٰا عَبْدِ اللهِ

 

+نوشته شده در یک شنبه 16 آذر 1393برچسب:,ساعت23:45توسط زینب | |

از بـــس گنــاه کــرده ام آقـــا ، 

دیــگر بـه مــن 

"شـــش گوشـــه" که هیــــــــچ ... 

رخصـت مـشـهــد هم نمی دهـــی... ؟!

 

 

مـــا را کــــه " یـــا مجیـــر " و " اجـــرنـــا " عـــوض نکــــرد...

                                                        دلتنــگ " گریـــه هـــای محـــرم " شـــده دلـــــم

+نوشته شده در یک شنبه 16 آذر 1393برچسب:,ساعت23:44توسط زینب | |


حـسیـن جـان. . .

رو بــه قـبـلـه مـیـشوم بــا دیــدن عــكس حـرم

كـربـلایــى كـن مـرا، بــا جــان مـن بـازى نــكـن . . .

 

کـــربلایی بشیـن ان شـالله....

+نوشته شده در یک شنبه 16 آذر 1393برچسب:,ساعت23:44توسط زینب | |

میگمــ جوونی کردمُــ آقا نبینـــ معصیتم چیـــ بوده

ولی دلمـــ بهم میگهــ، مگه علی اکبر جوونـــ نبوده؟

میدونم نوکری با اصــل و ریشه

فقط با اشــک و با روضــه نمیشه

راستـــ و حسینیــــ دیگهـــ عهد میبندمــــ

ترکــ گنـ ـ ـاه کنمــ بــرا همیشــــه 

+نوشته شده در یک شنبه 16 آذر 1393برچسب:,ساعت23:43توسط زینب | |

 

اگر مسیر پروازت 

از کرب و بلا گذشت . . .

این پیغام را برسان :

ارباب

" هـرچه كردبامن فراق كربــلا كــرد " 

ح س ی ن

+نوشته شده در یک شنبه 16 آذر 1393برچسب:,ساعت23:42توسط زینب | |

فردوس ماست تا به ابد روضة الحسیــــن(ع)

تنها بهشت اهل ولا ، کربـــــــلای توست...

امسال هم از پیاده روی اربعین جاموندم...[گریه]


یاحسیــــــــــــن(ع)

+نوشته شده در یک شنبه 16 آذر 1393برچسب:,ساعت23:40توسط زینب | |

 

t1_o633_483548_56124207.jpg

+نوشته شده در یک شنبه 16 آذر 1393برچسب:,ساعت23:39توسط زینب | |

 

.jpg

+نوشته شده در یک شنبه 16 آذر 1393برچسب:,ساعت23:37توسط زینب | |

خــــــــــدایا ما را به راه راست هدایت فرمـــــــا

 

rightway_www.shabhayetanhayi.ir_2.jpg

+نوشته شده در یک شنبه 16 آذر 1393برچسب:,ساعت23:36توسط زینب | |

 

دُرست است

اگر با موهای مِش کرده به هیئت بیایی

و یا جیغ ِ آرایشت از صدای ِ روضه خوان بلندتر باشد

برای حُسین فرقی ندارد.

کـَرَم ِ او همه ی ما را نمک گیر میکند.

اما به حُرمت ِ همین نان و نمک برای تو فرق داشته باشد...

فرق داشته باشد آنطور که به همه جاها میروی به هیئت نروی.

 

43787011070125667577.jpg
 

+نوشته شده در یک شنبه 16 آذر 1393برچسب:,ساعت23:36توسط زینب | |

   ســــــــــــلام

این   وبلاگ  درباری   هر چیزی که  به  ذهن  من میرسه .....  که شاید  بتونه  کسی از


 
این  مطلب   ها  یه استفاده ی کوچیکی ببره،درست کردم

 من بخاطر همین  مطلب هایی که میزارم   جور وا جورن   زیــــــــاد تعجب نکنید همسنگر های

مــــن

+نوشته شده در یک شنبه 16 آذر 1393برچسب:,ساعت23:27توسط زینب | |

 

به قــول یکی..♥

 

یک جوریم....یکــ جـــور نا جــور......!!

 

دلــــــــم..!! 

 

خوب دلـــ است دیگــر .. دســت خودم کــه نیستــ..

 

تنگ میشود برایـــت..!!

+نوشته شده در یک شنبه 16 آذر 1393برچسب:,ساعت23:24توسط زینب | |

سلام دوستان ......من برگشتم

+نوشته شده در یک شنبه 9 آذر 1393برچسب:,ساعت15:38توسط زینب | |

خدای مهربان خواندمت پاسخم دادی...
به تو تکیه کردم نجاتم دادی...
به تو پناه آوردم کفایتم کردی...
خدای من چگونه ناامید باشم در حالی که تو تنها امید منی...؟!!!
خدایا! از خیمه گاه رحمتت بیرونمان نکن

+نوشته شده در پنج شنبه 19 تير 1393برچسب:,ساعت14:51توسط زینب | |

خدا
ازت منونم
برای این که
حتی
در زمان
گناه نیز
هوای من را داشتی
ستار العیوب بودن ، تنها زیبنده توست
کاش میفهمیدم و کمتر گناه میکردم .

+نوشته شده در پنج شنبه 19 تير 1393برچسب:,ساعت14:47توسط زینب | |

در سمت توأم
دلم باران
دستم باران
دهانم باران
چشمم باران
روزم را با بندگی تو پا گشا میکنم
هر اذانی که می وزد پنجرها باز می شوند
یاد تو کوران میکند
هر اسم تو را که صدا میزنم
ماه در دهانم هزار تکه می شود
کفش های ماه را به پا کرده ام
دوباره عاضم توأم
تا بوی زلف یار در آبادی من است
هر لب که خنده ای کند از شادی من است
زندگی با توست
زندگــــــــــــــی همین حالاست

+نوشته شده در پنج شنبه 19 تير 1393برچسب:,ساعت14:45توسط زینب | |

برادران يوسف وقتی می‌خواستنديوسف را به چاه بيفکنند يوسف لبخندی زد !يهودا پرسيد: چرا خنديدی ؟ اين جا که جای خنده نيست !يوسف گفت : روزی در اين فکر بودم که چگونه کسی می‌تواندبه من اظهار دشمنی کند با وجود اين که برادران نيرومندی چون شما دارم !اينک خداوند همين برادران را بر من مسلط کرد تا بدانم که غير از خدا تکيه گاهی نيست !و اين چاه نشينی امروز من تاوان تکيه دادن به خلق خداست !

+نوشته شده در پنج شنبه 19 تير 1393برچسب:,ساعت14:40توسط زینب | |

خدایا بار دیگر رمضانت صدایم می زند.نکند چوب خشک زندگی رمقم را بگیرد و دوستیت را نتوانم.چه زود می گذرد ثانیه های عمر بی حاصل! چه زود می گذرد عطش لبهای تابستان. چه زود می رود سیاهی چشم شب!و چه زود می رود جاده غمزده تکرار زندگی!نکند لحظه های ناب سحر و افطار بی من سپری شود! نه نه مگر چند بهار لبخند می زنم؟ مگر برگ چند خزان را رنگ می زنم؟ و برف چند زمستان را هاشور؟

ثانیه های عمر کوتاهم بی باطری نگاهت نمی ماند.باید بلند شوم .میدانم بیدارم می کنی..اللهم افتحتح الثنائ بحمدک...

+نوشته شده در پنج شنبه 19 تير 1393برچسب:,ساعت14:39توسط زینب | |

بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ

به نام خداوند بخشنده مهربان

عَنْ فاطِمَةَ الزَّهْراَّءِ عَلَيْهَا السَّلامُ بِنْتِ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ

از فاطمه زهرا سلام اللّه عليها دختر رسول خدا صلى اللّه عليه

وَآلِهِ قالَ سَمِعْتُ فاطِمَةَ اَنَّها قالَتْ دَخَلَ عَلَىَّ اَبى رَسُولُ اللَّهِ فى

و آله ، جابر گويد شنيدم از فاطمه زهرا كه فرمود: وارد شد بر من پدرم رسول خدا در

بَعْضِ الاَْيّامِ فَقالَ السَّلامُ عَلَيْكِ يا فاطِمَةُ فَقُلْتُ عَلَيْكَ السَّلامُ قالَ

بعضى از روزها و فرمود: سلام بر تو اى فاطمه در پاسخش گفتم : بر تو باد سلام فرمود:

اِنّى اَجِدُ فى بَدَنى ضُعْفاً فَقُلْتُ لَهُ اُعيذُكَ بِاللَّهِ يا اَبَتاهُ مِنَ الضُّعْفِ

من در بدنم سستى و ضعفى درك مى كنم ، گفتم : پناه مى دهم تو را به خدا اى پدرجان از سستى و ضعف

فَقَالَ يا فاطِمَةُ ايتينى بِالْكِساَّءِ الْيَمانى فَغَطّينى بِهِ فَاَتَيْتُهُ بِالْكِساَّءِ

فرمود: اى فاطمه بياور برايم كساء يمانى را و مرا بدان بپوشان من كساء يمانى را برايش آوردم

الْيَمانى فَغَطَّيْتُهُ بِهِ وَصِرْتُ اَنْظُرُ اِلَيْهِ وَاِذا وَجْهُهُ يَتَلاَْلَؤُ كَاَنَّهُ الْبَدْرُ

و او را بدان پوشاندم و هم چنان بدو مى نگريستم و در آن حال چهره اش مى درخشيد همانند ماه

فى لَيْلَةِ تَمامِهِ وَكَمالِهِ فَما كانَتْ اِلاّ ساعَةً وَاِذا بِوَلَدِىَ الْحَسَنِ قَدْ

شب چهارده پس ساعتى نگذشت كه ديدم فرزندم حسن وارد شد و

اَقْبَلَ وَقالَ السَّلامُ عَلَيْكِ يا اُمّاهُ فَقُلْتُ وَعَلَيْكَ السَّلامُ يا قُرَّةَ عَيْنى

گفت سلام بر تو اى مادر گفتم : بر تو باد سلام اى نور ديده ام

وَثَمَرَةَ فُؤ ادى فَقالَ يا اُمّاهُ اِنّى اَشَمُّ عِنْدَكِ راَّئِحَةً طَيِّبَةً كَاَنَّها راَّئِحَةُ

و ميوه دلم گفت : مادرجان من در نزد تو بوى خوشى استشمام مى كنم گويا بوى

جَدّى رَسُولِ اللَّهِ فَقُلْتُ نَعَمْ اِنَّ جَدَّكَ تَحْتَ الْكِساَّءِ فَاَقْبَلَ الْحَسَنُ

جدم رسول خدا است گفتم : آرى همانا جد تو در زير كساء است پس حسن بطرف

نَحْوَ الْكِساَّءِ وَقالَ السَّلامُ عَلَيْكَ يا جَدّاهُ يا رَسُولَ اللَّهِ اَتَاْذَنُ لى اَنْ

كساء رفت و گفت : سلام بر تو اى جد بزرگوار اى رسول خدا آيا به من اذن مى دهى

اَدْخُلَ مَعَكَ تَحْتَ الْكِساَّءِ فَقالَ وَعَلَيْكَ السَّلامُ يا وَلَدى وَيا

كه وارد شوم با تو در زير كساء؟ فرمود: بر تو باد سلام اى فرزندم و اى

صاحِبَ حَوْضى قَدْ اَذِنْتُ لَكَ فَدَخَلَ مَعَهُ تَحْتَ الْكِساَّءِ فَما كانَتْ

صاحب حوض من اذنت دادم پس حسن با آن جناب بزير كساء رفت

اِلاّ ساعَةً وَاِذا بِوَلَدِىَ الْحُسَيْنِ قَدْ اَقْبَلَ وَقالَ السَّلامُ عَلَيْكِ يا اُمّاهُ

ساعتى نگذشت كه فرزندم حسين وارد شد و گفت : سلام بر تو اى مادر

فَقُلْتُ وَعَلَيْكَ السَّلامُ يا وَلَدى وَيا قُرَّةَ عَيْنى وَثَمَرَةَ فُؤ ادى فَقالَ

گفتم : بر تو باد سلام اى فرزند من و اى نور ديده ام و ميوه دلم فرمود:

لى يا اُمّاهُ اِنّىَّ اَشَمُّ عِنْدَكِ راَّئِحَةً طَيِّبَةً كَاَنَّها راَّئِحَةُ جَدّى رَسُولِ

مادر جان من در نزد تو بوى خوشى استشمام مى كنم گويا بوى جدم رسول

اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ فَقُلْتُ نَعَمْ اِنَّ جَدَّكَ وَاَخاكَ تَحْتَ الْكِساَّءِ

خدا (ص)است گفتم آرى همانا جد تو و برادرت در زير كساء هستند

فَدَنَى الْحُسَيْنُ نَحْوَ الْكِساَّءِ وَقالَ السَّلامُ عَلَيْكَ يا جَدّاهُ اَلسَّلامُ

حسين نزديك كساء رفته گفت : سلام بر تو اى جد بزرگوار، سلام

عَلَيْكَ يا مَنِ اخْتارَهُ اللَّهُ اَتَاْذَنُ لى اَنْ اَكُونَ مَعَكُما تَحْتَ الْكِساَّءِ

بر تو اى كسى كه خدا او را برگزيد آيا به من اذن مى دهى كه داخل شوم با شما در زير كساء

فَقالَ وَعَلَيْكَ السَّلامُ يا وَلَدى وَيا شافِعَ اُمَّتى قَدْ اَذِنْتُ لَكَ فَدَخَلَ

فرمود: و بر تو باد سلام اى فرزندم و اى شفاعت كننده امتم به تو اذن دادم پس او نيز با

مَعَهُما تَحْتَ الْكِساَّءِ فَاَقْبَلَ عِنْدَ ذلِكَ اَبُوالْحَسَنِ عَلِىُّ بْنُ اَبى طالِبٍ

آن دو در زير كساء وارد شد در اين هنگام ابوالحسن على بن ابيطالب وارد شد

وَقالَالسَّلامُ عَلَيْكِ يا بِنْتَ رَسُولِ اللَّهِ فَقُلْتُ وَعَلَيْكَ السَّلامُ يا اَبَا

و فرمود سلام بر تو اى دختر رسول خدا گفتم : و بر تو باد سلام اى ابا

الْحَسَنِ وَ يا اَميرَ الْمُؤْمِنينَ فَقالَ يا فاطِمَةُ اِنّى اَشَمُّ عِنْدَكِ رائِحَةً

الحسن و اى امير مؤ منان فرمود: اى فاطمه من بوى خوشى نزد تو استشمام مى كنم

طَيِّبَةً كَاَنَّها راَّئِحَةُ اَخى وَابْنِ عَمّى رَسُولِ اللَّهِ فَقُلْتُ نَعَمْ ها هُوَ مَعَ

گويا بوى برادرم و پسر عمويم رسول خدا است ؟ گفتم : آرى اين او است كه

وَلَدَيْكَ تَحْتَ الْكِساَّءِ فَاَقْبَلَ عَلِىُّ نَحْوَ الْكِساَّءِ وَقالَ السَّلامُ عَلَيْكَ

با دو فرزندت در زير كساء هستند پس على نيز بطرف كساء رفت و گفت سلام بر تو

يا رَسُولَ اللَّهِ اَتَاْذَنُ لى اَنْ اَكُونَ مَعَكُمْ تَحْتَ الْكِساَّءِ قالَ لَهُ وَعَلَيْكَ

اى رسول خدا آيا اذن مى دهى كه من نيز با شما در زير كساء باشم رسول خدا به او فرمود: و بر تو

السَّلامُ يا اَخى يا وَصِيّى وَخَليفَتى وَصاحِبَ لِواَّئى قَدْ اَذِنْتُ لَكَ

باد سلام اى برادر من و اى وصى و خليفه و پرچمدار من به تو اذن دادم

فَدَخَلَ عَلِىُّ تَحْتَ الْكِساَّءِ ثُمَّ اَتَيْتُ نَحْوَ الْكِساَّءِ وَقُلْتُ اَلسَّلامُ

پس على نيز وارد در زير كساء شد، در اين هنگام من نيز بطرف كساء رفتم و عرض كردم سلام

عَلَيْكَ يا اَبَتاهُ يا رَسُولَ اللَّهِ اَتَاْذَنُ لى اَن اَكُونَ مَعَكُمْ تَحْتَ الْكِساَّءِ

بر تو اى پدرجان اى رسول خدا آيا به من هم اذن مى دهى كه با شما در زير كساء باشم ؟

قالَ وَعَلَيْكِ السَّلامُ يا بِنْتى وَيا بَضْعَتى قَدْ اَذِنْتُ لَكِ فَدَخَلْتُ تَحْتَ

فرمود: و بر تو باد سلام اى دخترم و اى پاره تنم به تو هم اذن دادم ، پس من نيز به زير

الْكِساَّءِ فَلَمَّا اكْتَمَلْنا جَميعاً تَحْتَ الْكِساَّءِ اَخَذَ اَبى رَسُولُ اللَّهِ

كساء رفتم ، و چون همگى در زير كساء جمع شديم پدرم رسول خدا

بِطَرَفَىِ الْكِساَّءِ وَاَوْمَئَ بِيَدِهِ الْيُمْنى اِلَى السَّماَّءِ وَقالَ اَللّهُمَّ اِنَّ

دو طرف كساء را گرفت و با دست راست بسوى آسمان اشاره كرد و فرمود: خدايا

هؤُلاَّءِ اَهْلُ بَيْتى وَخ اَّصَّتى وَح اَّمَّتى لَحْمُهُمْ لَحْمى وَدَمُهُمْ دَمى

اينانند خاندان من و خواص ونزديكانم گوشتشان گوشت من و خونشان خون من است

يُؤْلِمُنى ما يُؤْلِمُهُمْ وَيَحْزُنُنى ما يَحْزُنُهُمْ اَنَا حَرْبٌ لِمَنْ حارَبَهُمْ

مى آزارد مرا هرچه ايشان را بيازارد وبه اندوه مى اندازد مراهرچه ايشان را به اندوه در آورد من در جنگم با هر كه با ايشان بجنگد

وَسِلْمٌ لِمَنْ سالَمَهُمْ وَعَدُوُّ لِمَنْ عاداهُمْ وَمُحِبُّ لِمَنْ اَحَبَّهُمْ اِنَّهُمْ

و در صلحم با هر كه با ايشان درصلح است ودشمنم باهركس كه با ايشان دشمنى كند و دوستم با هر كس كه ايشان را دوست دارد

مِنّى وَاَ نَا مِنْهُمْ فَاجْعَلْ صَلَواتِكَ وَبَرَكاتِكَ وَرَحْمَتَكَ وَغُفْرانَكَ

اينان از منند و من از ايشانم پس بفرست درودهاى خود و بركتهايت و مهرت و آمرزشت

وَرِضْوانَكَ عَلَىَّ وَعَلَيْهِمْ وَاَذْهِبْ عَنْهُمُ الرِّجْسَ وَطَهِّرْهُمْ تَطْهيراً

و خوشنوديت را بر من و بر ايشان و دور كن از ايشان پليدى را و پاكيزه شان كن بخوبى

فَقالَ اللَّهُ عَزَّوَجَلَّ يا مَلاَّئِكَتى وَي ا سُكّ انَ سَم و اتى اِنّى ما خَلَقْتُ

پس خداى عزوجل فرمود: اى فرشتگان من و اى ساكنان آسمانهايم براستى كه من نيافريدم

سَماَّءً مَبْنِيَّةً وَلا اَرْضاً مَدْحِيَّةً وَلا قَمَراً مُنيراً وَلا شَمْساً مُضِيَّئَةً وَلا

آسمان بنا شده و نه زمين گسترده و نه ماه تابان و نه مهر درخشان و نه

فَلَكاً يَدُورُ وَلا بَحْراً يَجْرى وَلا فُلْكاً يَسْرى اِلاّ فى مَحَبَّةِ هؤُلاَّءِ

فلك چرخان و نه درياى روان و نه كشتى در جريان را مگر بخاطر دوستى اين

الْخَمْسَةِ الَّذينَ هُمْ تَحْتَ الْكِساَّءِ فَقالَ الاَْمينُ جِبْراَّئيلُ يا رَبِّ وَمَنْ

پنج تن اينان كه در زير كسايند پس جبرئيل امين عرض كرد: پروردگارا كيانند

تَحْتَ الْكِساَّءِ فَقالَ عَزَّوَجَلَّ هُمْ اَهْلُ بَيْتِ النُّبُوَّةِ وَمَعْدِنُ الرِّسالَةِ

در زير كساء؟ خداى عزوجل فرمود: آنان خاندان نبوت و كان رسالتند:

هُمْ فاطِمَةُ وَاَبُوها وَبَعْلُها وَبَنُوها فَقالَ جِبْراَّئيلُ يا رَبِّ اَتَاْذَنُ لى اَنْ

آنان فاطمه است و پدرش و شوهر و دو فرزندش جبرئيل عرض كرد: پروردگارا آيا به من هم اذن مى دهى

اَهْبِطَ اِلَى الاَْرْضِ لاَِكُونَ مَعَهُمْ سادِساً فَقالَ اللَّهُ نَعَمْ قَدْ اَذِنْتُ لَكَ

كه به زمين فرود آيم تا ششمين آنها باشم خدا فرمود: آرى به تو اذن دادم

فَهَبَطَ الاَْمينُ جِبْراَّئيلُ وَقالَ السَّلامُ عَلَيْكَ يا رَسُولَ اللَّهِ الْعَلِىُّ

پس جبرئيل امين به زمين آمد و گفت : سلام بر تو اى رسول خدا، (پروردگار) علىّ

الاَْعْلى يُقْرِئُكَ السَّلامَ وَيَخُصُّكَ بِالتَّحِيَّةِ وَالاِْكْرامِ وَيَقُولُ لَكَ

اعلى سلامت مى رساند و تو را به تحيت و اكرام مخصوص داشته و مى فرمايد:

وَعِزَّتى وَجَلالى اِنّى ما خَلَقْتُ سَماَّءً مَبْنِيَّةً وَلا اَرْضاً مَدْحِيَّةً وَلا

به عزت و جلالم سوگند كه من نيافريدم آسمان بنا شده و نه زمين گسترده و نه

قَمَراً مُنيراً وَلا شَمْساً مُضَّيئَةً وَلا فَلَكاً يَدُورُ وَلا بَحْراً يَجْرى وَلا

ماه تابان و نه مهر درخشان و نه فلك چرخان و نه درياى روان و نه كشتى در

فُلْكاً يَسْرى اِلاّ لاَِجْلِكُمْ وَمَحَبَّتِكُمْ وَقَدْ اَذِنَ لى اَنْ اَدْخُلَ مَعَكُمْ

جريان را مگر براى خاطر شما و محبت و دوستى شما و به من نيز اذن داده است كه با شما

فَهَلْ تَاْذَنُ لى يا رَسُولَ اللَّهِ فَقالَ رَسُولُ اللَّهِ وَعَلَيْكَ السَّلامُ يا

در زير كساء باشم پس آيا تو هم اى رسول خدا اذنم مى دهى ؟ رسول خدا(ص ) فرمود و بر تو باد سلام اى

اَمينَ وَحْىِ اللَّهِ اِنَّهُ نَعَمْ قَدْ اَذِنْتُ لَكَ فَدَخَلَ جِبْراَّئيلُ مَعَنا تَحْتَ

امين وحى خدا آرى به تو هم اذن دادم پس جبرئيل با ما وارد در زير

الْكِساَّءِ فَقالَ لاَِبى اِنَّ اللَّهَ قَدْ اَوْحى اِلَيْكُمْ يَقُولُ اِنَّما يُريدُ اللَّهُ

كساء شد و به پدرم گفت : همانا خداوند بسوى شما وحى كرده و مى فرمايد: ((حقيقت اين است كه خدا مى خواهد

لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ اَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهيراً فَقالَ عَلِىُّ لاَِبى

پليدى (و ناپاكى ) را از شما خاندان ببرد و پاكيزه كند شما را پاكيزگى كامل )) على عليه السلام به پدرم گفت :

يا رَسُولَ اللَّهِ اَخْبِرْنى ما لِجُلُوسِنا هذا تَحْتَ الْكِساَّءِ مِنَ الْفَضْلِ عِنْدَ

اى رسول خدا به من بگو اين جلوس (و نشستن ) ما در زير كساء چه فضيلتى (و چه شرافتى ) نزد

اللَّهِ فَقالَ النَّبِىُّ وَالَّذى بَعَثَنى بِالْحَقِّ نَبِيّاً وَاصْطَفانى بِالرِّسالَةِ نَجِيّاً

خدا دارد؟ پيغمبر(ص ) فرمود: سوگند بدان خدائى كه مرا به حق به پيامبرى برانگيخت و به رسالت و نجات دادن (خلق )

ما ذُكِرَ خَبَرُنا هذا فى مَحْفِلٍ مِنْ مَحافِلِ اَهْلِ الاَْرْضِ وَفيهِ جَمْعٌ مِنْ

برگزيد كه ذكر نشود اين خبر (و سرگذشت ) ما در انجمن و محفلى از محافل مردم زمين كه در آن گروهى از

شَيعَتِنا وَمُحِبّينا اِلاّ وَنَزَلَتْ عَلَيْهِمُ الرَّحْمَةُ وَحَفَّتْ بِهِمُ الْمَلاَّئِكَةُ

شيعيان و دوستان ما باشند جز آنكه نازل شود بر ايشان رحمت (حق ) و فرا گيرند ايشان را فرشتگان

وَاسْتَغْفَرَتْ لَهُمْ اِلى اَنْ يَتَفَرَّقُوا فَقالَ عَلِىُّ اِذاً وَاللَّهِ فُزْنا وَفازَ شيعَتُنا

و براى آنها آمرزش خواهند تا آنگاه كه از دور هم پراكنده شوند، على (كه اين فضيلت را شنيد) فرمود: با اين ترتيب به خدا سوگند ما

وَرَبِّ الْكَعْبَةِ فَقالَ النَّبِىُّ ثانِياً يا عَلِىُّ وَالَّذى بَعَثَنى بِالْحَقِّ نَبِيّاً

رستگار شديم و سوگند به پروردگار كعبه كه شيعيان ما نيز رستگار شدند، دوباره پيغمبر فرمود: اى على سوگند بدانكه مرا بحق به نبوت

وَاصْطَفانى بِالرِّسالَةِ نَجِيّاً ما ذُكِرَ خَبَرُنا هذا فى مَحْفِلٍ مِنْ مَحافِلِ

برانگيخت و به رسالت و نجات دادن (خلق ) برگزيد ذكر نشود اين خبر (و سرگذشت ) ما درانجمن ومحفلى از محافل

اَهْلِ الاَْرْضِ وَفيهِ جَمْعٌ مِنْ شيعَتِنا وَمُحِبّينا وَفيهِمْ مَهْمُومٌ اِلاّ

مردم زمين كه در آن گروهى از شيعيان و دوستان ما باشند و در ميان آنها اندوهناكى باشد جز

وَفَرَّجَ اللَّهُ هَمَّهُ وَلا مَغْمُومٌ اِلاّ وَكَشَفَ اللَّهُ غَمَّهُ وَلا طالِبُ حاجَةٍ اِلاّ

آنكه خدا اندوهش را برطرف كند و نه غمناكى جز آنكه خدا غمش را بگشايد و نه حاجتخواهى باشد جز آنكه

وَقَضَى اللّهُ حاجَتَهُ فَقالَ عَلِىُّ اِذاً وَاللَّهِ فُزْنا وَسُعِدْنا وَكَذلِكَ

خدا حاجتش را برآورد، على گفت : بدين ترتيب به خدا سوگند ما كامياب و سعادتمند شديم و هم چنين

شيعَتُنا فازُوا وَسُعِدُوا فِى الدُّنْيا وَالاْخِرَةِ وَرَبِّ الْكَعْبَة

سوگند به پروردگار كعبه كه شيعيان ما نيز رستگار شدند

+نوشته شده در پنج شنبه 19 تير 1393برچسب:,ساعت13:21توسط زینب | |





میخواهـــم عاشقـــی را از تو یاد بگــــیرم

که چنین بی وقــفه در هر زمان و مکــــــانی

یادت نمیـــــرود باید عاشقــــــی کنی

کاش من اینگونه عاشــــــق بودم ..... ای کاش ..

+نوشته شده در چهار شنبه 18 تير 1393برچسب:,ساعت22:8توسط زینب | |


بدون شرح ...



+نوشته شده در چهار شنبه 18 تير 1393برچسب:,ساعت22:4توسط زینب | |





خدایا!

دلم می خواهد شبیه بی کس ترین آدمهای روی زمین باشم...

شبیه آدمهایی که جز تو یاوری ندارند...

از عظمت مهربانیت در حیرتم ...

چگونه به من محبت میکنی ...

در حالی که در سرزمین وجودم فصل سرد شیطانی حاکم است....

خدایا!

سجده میکنم در برابرت که اینقدر در برابر من و گناهان من صبوری

کمکم کن تا این مهربانی هایت را درک کنم...

+نوشته شده در چهار شنبه 18 تير 1393برچسب:,ساعت22:2توسط زینب | |


❉ ربـّـنا

❉ آتــنا

ک ر ب ل ا ...


❉ مدت هاست دعای قنوت ِ نمازم شده ...


یا حسین (ع)



+نوشته شده در چهار شنبه 18 تير 1393برچسب:,ساعت22:2توسط زینب | |

 




اربـــــابـــ


˙·٠•♥


مےشود براے دلم || امن یجیب || بخوانے ؟


ای كشتی نجات !!!!!

+نوشته شده در چهار شنبه 18 تير 1393برچسب:,ساعت22:1توسط زینب | |





خدایـــآا !

من اینجا دلــ ـمـ سخت معـــجزهــ میخواهــ ــد...!


کربلا میخواهد....


همین.....

+نوشته شده در چهار شنبه 18 تير 1393برچسب:,ساعت22:0توسط زینب | |




شود روزی که در سجده بگویم ،

رسیدم کربلا الحمدلله ...؟


 یا حسیـــــن (ع)

+نوشته شده در چهار شنبه 18 تير 1393برچسب:,ساعت21:58توسط زینب | |

 




◆◇◆◇◆◇◆◇◆◇

بـــرای یـوسف شدن بایــد

قِیـــد زُلیخـاهــا را زد ...

عـزیــــز خــــدا شُـدن بـهـــا دارد!


◆◇◆◇◆◇◆◇◆◇



+نوشته شده در چهار شنبه 18 تير 1393برچسب:,ساعت21:57توسط زینب | |




◘ ◘ ◘ ◘ ◘ ◘ ◘ ◘ ◘ ◘ ◘ ◘ ◘ ◘ ◘ ◘ ◘ ◘ ◘ ◘

حـالا کـــ ه قـسمتـــــــ نیستـــــ

دسـتـــم بــــ ه ضــــــریح زیبایتـــــ بــــرسد

از هـمیـن راه دور می گویـــم

اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللَّهِ

وَ عَلَى الاَْرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِناَّئِکَ ...

+نوشته شده در چهار شنبه 18 تير 1393برچسب:,ساعت21:57توسط زینب | |




گــُــفـــت : [ضــَــمـــآئــــــر] رآ نــــآم بـــبـــَـــر .

گــُــفــــتـــَــم : [مــَــن , مـــَــن , مـــَـــن ] !!!!!!!!!


گــُــفـــت : پـــَـــس بــَــقـــیــــهـ اَش ؟؟؟


گـــُــفـــتــــَــم :


 هــَــمـــهـ رَفـــتـــَــنــــد [♥زیــــآرَتِ اَربــــــآب♥]

 وَ مـــَـــن جــــآمــــآنـــــدهـ اَم ...

+نوشته شده در چهار شنبه 18 تير 1393برچسب:,ساعت21:55توسط زینب | |


اگر خدا به تو فرمود :

که لیاقت شهادت را نداری ؛

بگو :

مگر آنچه را که تا بحال به من داده ای

لیاقتــــــــش را داشته ام ؟!




+نوشته شده در چهار شنبه 18 تير 1393برچسب:,ساعت21:52توسط زینب | |